هر سال ماجرا را روایت میکنیم
که چطور از پنجرهها با کرکرههای بسته نگاه میکردیم
گرچه واقعا اتفاقی نیفتاد
و چمنهای سوخته حالا باز سبز شدهاند.
ما از پنجرهها با کرکرههای بسته نگاه میکردیم
به صلیبی که مثل درخت کریسمس بند شده بود
و چمنهای سوخته هنوز سبز بودند. سپس
اتاقهایمان را تاریک کردیم، فانوس افروختیم.
دور صلیبی که مثل درخت کریسمس بند شده بود
چند مرد گرد آمدند، سفید مثل فرشتههایی
روپوش بر تن،
ما اتاقهایمان را تاریک کردیم و فانوس افروختیم.
فتیلهها در نفتدانیهایشان میلرزیدند.
گویی فرشتهها جمع شده بودند، مردان سفید، روپوش بر تن
وقتی کارشان تمام شد، بیصدا رفتند. کسی نیامد.
فتیلهها تمام شب در نفتدانیهایشان
میلرزیدند.
صبحگاه شعلهها فرو نشسته بودند.
وقتی کارشان تمام شد، مردها بیصدا رفتند. کسی نیامد.
واقعا اتفاقی نیفتاد.
صبحگاه تمام شعلهها فرو نشسته بودند.
هر سال ماجرا را روایت میکنیم.
- More